اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را می شناخت، به من گفت:این بچه، قاچاقی وارداتوبوس شده و به جبهه آمده است، حواست به او باشد…


«من واقعاً وقتی که بعضی از این جوان ها را می بینم، بعضی از این صحبت های جوان ها را می شنوم، بعضی از این شادی های آنها را می بینم در جبهه ها؛ می بینم که جاییکه الان آتش است و هر روز آتش بازی است، این ها با سر افرازی و با عظمت روحو شادی دارند پیش می روند. من متحیر می شوم و از این حسرت می برم که ما نرسیدیم بهیک همچون مقامی. امام خمینی(ره)»


شهید وحید رزاقی از دلیر مردان گیلانی لشکر 25 کربلا است که در نوجوانی، با سن و سال کم و باجثه ی نحیف و کودکانه اش به جبهه آمد. اولین بار او را در پادگان شهید بیگلوی اهواز دیدم. شهید مهدی خوش سیرت، وحید را می شناخت و به من گفت:

- «این بچه، قاچاقی وارداتوبوس شده و به جبهه آمده است، حواست به او باشد.»

چند روزی نگذشته بود که گردان ما در منطقه جفیرخط پدافندی گرفت و ما هم در خط مستقر شدیم. یک روز شهید خوش سیرت با من تماسگرفت و گفت:


- «وحید رزاقیان در منطقه ی شما مجروح شده، می ترسم روحیه اش را ببازد، به او سری بزن تا روحیه اش تقویت شود و اگرنیاز بود او را به پشت جبهه منتقل کن.»


به سرعت رفتم سراغ وحید، تا اینکه او را پیدا کردم. وقتی او را دیدم، بعد از سلام و احوالپرسی می خواستم با شوخی و خنده کردن به او روحیه بدهم که گفت:

- «من امروز، 15 روز است که به سنبلوغ رسیدم و این ترکشی که به من اصابت کرده، گناهان 15 روزه ی مرا پاک کرده است. شما دعا کنید که خداوند مراشهید کند.»

با حرف های غیرمنتظره ای که از وحید شنیدم. به جای اینکه من به او روحیه بدهم، بلکه روحیه خودم چند برابر شده بود و برگشتم.

بعدها وحید با این روحیه ی ملکوتی اش به شهادت رسید و آسمانی شد.